چگونه خلبان شدم؟

همه چیز از یک احساس در کودکی شروع شد. احساسی که وقتی هواپیمایی از آسمان عبور می‌کرد، ناخودآگاه نگاهم را دنبال آن می‌کشاند و وجودم را سراسر غرق اشتیاق می‌کرد. زمان گذشت و سن من از 35 سالگی رد شد. و پس از گذر از دوره سخت کارآفرینی و مواجهه با مشکلات مربوط به آن، حالا دیگر خلبانی برایم مفهوم دیگری داشت!

اکنون دیگر خلبانی برای من، فقط یک رؤیای کودکانه نبود! وقتی بیشتر به آن فکر کردم، متوجه شدم که شباهت‌های عمیقی بین خلبانی و زندگی روزمره من وجود دارد. به‌نظرم می‌آمد که کنترل یک هواپیما، شبیه مدیریت یک بیزنس بزرگ روی زمین است! پر از تصمیم، زاویه دید و نیاز به کنترل!

دنبال آرزویم رفتم و دریافتم که خلبانی همان چیزی بود که سال‌ها در دنیای مدیریت، آموزش و تصمیم‌سازی تمرین کرده بودم؛ اما حالا باید در آسمان پیاده‌اش می‌کردم.

میثم شکری‌ساز

از کجا شروع کردم؟

وقتی تصمیم گرفتم خلبان شوم، می‌دانستم که قرار است وارد دنیایی شوم که با دنیای مدیریت و کارآفرینی تفاوت دارد، اما فقط در ظاهر! در اصل، خلبانی هم نیاز به انضباط دارد، هم تحمل، و هم ذهنی آماده برای تصمیم‌گیری‌های دقیق در کوتاه‌ترین زمان ممکن.

همان‌طور که همیشه به برنامه‌ریزی پایبندم، برای این تصمیم هم با تحقیق شروع کردم. کلاس‌ها، دوره‌های آموزشی، شبیه‌سازها و جلسات عملی! اولین باری که پشت کنترل یک هواپیما نشستم، دقیقاً همان حسی را داشتم که روزی وارد اولین جلسه‌ کسب‌وکارم شدم: ترکیبی از هیجان و مسئولیت!

شروع مسیر ساده نبود. خیلی وقت‌ها باید قبل از طلوع آفتاب، وقتی هنوز شهر در خواب بود، از رختخواب بلند می‌شدم، وسایل پروازم را جمع می‌کردم و به سمت باند پرواز حرکت می‌کردم.

هوا هنوز تاریک بود، سردی صبح روی صورتم می‌نشست و گاهی بدنم خسته‌تر از آن بود که بخواهد بیدار شود، اما شوقم برای پرواز، تمام این سختی‌ها را کم‌رنگ می‌کرد.

وقتی وارد کابین می‌شدم، همه چیز عوض می‌شد. صدای روشن شدن موتور، حرکت ملایم روی باند و آن لحظه خاص که چرخ‌ها از زمین جدا می‌شوند، برایم شبیه شروع دوباره بود. مثل شروع یک کسب‌وکار تازه با مسئولیت بالا، اما همراه با امیدی بی‌انتها!

خلبانی چگونه زندگی‌ام را تغییر داد؟

شاید عجیب باشد، اما من از وقتی خلبان شدم، روی زمین هم متفاوت قدم برمی‌دارم. خلبانی به من یاد داد که قبل از تصمیم، «زاویه دید» را عوض کنم. مشکلات را نه از روی زمین، بلکه از بالا ببینم! شاید همان مشکلی که از نزدیک فاجعه به نظر می‌رسد، از بالا فقط یک چالش گذرا باشد.

این مهارت را به زندگی شخصی، مدیریت شرکت‌ها، آموزش‌های تخصصی و حتی نوشتن کتاب‌هایم آورده‌ام. هر روزی که پرواز می‌کنم، حس می‌کنم ذهنم دوباره تنظیم می‌شود. نه فقط برای پرواز، بلکه برای بهتر زیستن! شاید به‌نظر شعارگونه باشد، اما باید تجربه کنید تا بدانید دقیقا چه احساسی دارد.

تازه وقتی پرواز کردم، فهمیدم آرمسترانگ چی می‌گفت…

قبلاً بارها جمله معروف نیل آرمسترانگ را شنیده بودم. همان جمله‌ای که بعد از برگشت از ماه گفته بود:

«وقتی از آن بالا به زمین نگاه می‌کنی، همه‌چیز کوچک‌تر از آن چیزی‌ست که فکر می‌کردی. آدم‌ها، مرزها، جنگ‌ها! همه‌چیز کوچک و کم‌اهمیت می‌شود.»

اما واقعیت این است که آن جمله برایم فقط یک نقل‌قول بود؛ تا وقتی که خودم در آسمان بودم!

اولین بار که تنها در کابین نشسته بودم و هواپیمایم به آرامی از زمین فاصله می‌گرفت، چیزی درونم شروع به تغییر کرد. ارتفاع که بیشتر شد، انگار زاویه دیدم هم تغییر کرد. زمین زیر پایم، آرام و ساکت بود. خیابان‌هایی که همیشه شلوغ و بی‌پایان به‌نظر می‌رسیدند، حالا فقط خط‌هایی باریک بودند. خانه‌ها، آدم‌ها، ماشین‌ها؛ همه در یک قاب جمع شده بودند.

و ناگهان آن جمله‌ی آرمسترانگ به ذهنم آمد. اما این بار، آن را نمی‌خواندم؛ بلکه حسش می‌کردم!

فهمیدم منظورش از «دیدن زمین از بالا» فقط دیدن فیزیکی نبود. منظورش یک درک عمیق بود؛ نوعی رهایی ذهنی!  اینکه وقتی از بالا به زندگی نگاه کنی، خیلی از چیزهایی که روی زمین بزرگ جلوه می‌کردند، بی‌اهمیت و قابل مدیریت می‌شوند. مشکلات، نگرانی‌ها، حتی رقابت‌های بی‌پایان! همه در یک چشم‌انداز وسیع‌تر، کوچک می‌شوند.

آن بالا، حس کردم همه‌چیز در عین پیچیدگی، ساده است و آن لحظه بود که فهمیدم خلبانی فقط پرواز با هواپیما نیست؛ بلکه پرواز با ذهن است.

شباهت خلبانی با مدیریت!

در مسیر کارآفرینی، همیشه به قدرت تحلیل و تصمیم‌گیری سریع اعتقاد داشتم. اما در جایی از مسیرم، متوجه شدم که ذهن انسان باید در معرض موقعیت‌هایی قرار بگیرد که در لحظه، همه‌چیز را تغییر می‌دهند.

خلبانی برای من، بهترین تمرین ذهنی بود. هنگام پرواز، باید در لحظه تصمیم بگیری که ارتفاع را کم کنی یا افزایش بدهی، باد را تحلیل کنی، شرایط را بسنجی و البته آرام بمانی!

خلبانی بازی با احساسات نیست؛ ترکیب دقیقی‌ست از منطق، دقت و شهامت! تمرین‌ها سخت بودند. بعضی روزها خسته، سردرگم یا حتی دچار تردید می‌شدم. اما هر بار که به آسمان نگاه می‌کردم، یادم می‌آمد چرا شروع کرده‌ام.

میثم شکری‌ساز

چالش‌هایی که در مسیر خلبان شدن داشتم!

مسیر خلبان شدن، مسیر هیجان‌انگیزی‌ست، اما اگر کسی بگوید آسان است، واقعیت را نگفته! هر مسیری که به نقطه‌ای خاص و منحصر به فرد ختم می‌شود، چالش‌های خاص خودش را هم دارد. برای من، این چالش‌ها فقط فنی نبودند؛ از درون ذهن شروع می‌شدند.

۱. ترس از اشتباه در آسمان

نخستین چالش بزرگ من، چیزی بود که شاید خیلی‌ها در دل خود پنهان می‌کنند: ترس از اشتباه در ارتفاع ۳۰۰۰ پا! روی زمین اگر تصمیم اشتباهی بگیری، شاید بتوانی اصلاحش کنی یا دوباره مسیر را برگردی. اما در هوا، وقتی تنها هستی و همه‌چیز در دستان توست، یک تصمیم اشتباه می‌تواند پیامد بزرگی داشته باشد. باید یاد می‌گرفتم با ترسم حرف بزنم، بدون اینکه بگذارم کنترل را از من بگیرد.

۲. فشار زمانی و ذهنی

زندگی من پیش از خلبانی هم پر از جلسات، پروژه‌ها، تصمیم‌های بزرگ و سفرهای کاری بود. افزودن تمرینات خلبانی به این سبک زندگی، مدیریت زمان و ذهن را به یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها تبدیل کرد.

گاهی بلافاصله بعد از جلسه‌ای مهم، باید خودم را از فضای تحلیل‌های مالی بیرون می‌کشیدم و چند ساعت بعد، قبل از طلوع خورشید، وارد فضای فنی پرواز می‌شدم. این جابجایی ذهنی، هر روز برایم تمرین تمرکز و تعادل بود.

۳. یادگیری مباحث تخصصی و فنی

خلبانی برخلاف تصور خیلی‌ها، فقط کنترل کردن هواپیما نیست. درگیر شدن با مفاهیمی مثل:

سیستم‌های آیرودینامیک

قوانین هوایی

آنالیز چک‌لیست‌ها

ارزیابی ریسک در شرایط مختلف

و حتی یادگیری خواندن نقشه‌های هوایی و درک ترافیک هوایی، همگی نیاز به دقت، مطالعه و تمرین مداوم داشتند.

💡 در روزهای اول، گاهی از حجم اطلاعات فنی خسته می‌شدم، اما با خودم عهد کرده بودم که عقب نکشم.

۴. پرواز در شرایط غیرمنتظره

یکی از اولین پروازهایم در حالی انجام شد که وزش باد بیشتر از حد معمول بود. تا پیش از آن، بیشتر تمریناتم در شرایط پایدار صورت می‌گرفت. اما آن روز، باید در لحظه تصمیم می‌گرفتم که چه زمانی ارتفاع را کم کنم، از چه زاویه‌ای بنشینم و آیا اصلاً ادامه دادن پرواز ایمن است یا نه؟

دست‌هایم کمی عرق کرده بود، قلبم تند می‌زد، اما ذهنم را مجبور کردم فقط یک کار کند: تحلیل و تصمیم! وقتی هواپیما با ملایمت روی باند نشست، فهمیدم این فقط یک فرود نبود، بلکه پیروزی‌ای بود بر شک و تردیدهای درونم!

۵. نگاه و قضاوت دیگران

برخی دوستان یا اطرافیان می‌پرسیدند: «تو با این حجم از موفقیت در مدیریت و آموزش، چرا خلبانی را انتخاب کردی؟» یا برخی می‌گفتند: «وقتت را تلف می‌کنی!»

آن‌ها نمیدانستن این مسیر را برای خودم شروع کرده‌ام، نه برای قضاوت یا حتی تأیید دیگران! اینکه خودم باعث افتخار خودم شوم، برایم کافی بود. به‌همین دلیل صداهای اطراف را خاموش و فقط صدای ذهن خودم را روشن کردم و سعی کردم تمرکزم تنها روی هدفم باشد!

و در نهایت در این مسیر، بار دیگر به خودم؛ یعنی میثم شکری‌ساز، ثابت کردم که از پس هرکاری برخواهم آمد. تنها کافی‌ست که اراده کنم، بجنگم و ادامه دهم! خلبانی برای من تمرین دوباره انسان شدن بود؛ انسان باهوش‌تر، آرام‌تر، دقیق‌تر!

تو هم می‌توانی؛ فقط کافی است اراده کنی!

خلبان شدن شاید برای خیلی‌ها یک رویا باشد، اما من به شما می‌گویم که این مسیر برای همه ممکن است. نه اینکه یک استعداد خاص لازم داشته باشی یا شرایط خارق‌العاده‌ای، بلکه چیزی که واقعاً اهمیت دارد، اراده قوی، تلاش مستمر و پشتکار بی‌وقفه است.

وقتی تصمیم گرفتم خلبان شوم، مثل هر مسیر دیگری، پر از چالش، ترس و سختی بود. اما هیچ‌کدام نتوانست مرا متوقف کند. هر بار که از زمین جدا می‌شدم، یک قدم به خودم و رؤیایم نزدیک‌تر می‌شدم.

شما هم اگر بخواهید، می‌توانید! با هر قدم کوچک، هر ساعت تمرین و هر چالشی که پشت سر می‌گذاری، به پرواز نزدیک‌تر می‌شوی.

خلبانی یعنی نه تنها پرواز با هواپیما، بلکه پرواز با ذهن، تصمیم‌گیری‌های سریع و دیدی باز نسبت به زندگی! پس اگر آماده‌ای که اراده کنی، تلاش کنی و هیچ وقت دست نکشی، آسمان در انتظار توست! یادت باشد: پرواز از آن توست، فقط کافی‌ست تصمیم بگیری که برخیزی!

دکمه بازگشت به بالا